نوشته های یک روزنامه نگار

به قلم «نکیسا خدیشی»

نوشته های یک روزنامه نگار

به قلم «نکیسا خدیشی»

سفرنامه ابیانه \ روستایی که دیگر باکره نیست

بیدار شدن در صبح زود را کمتر تجربه کرده بودم.آن هم چهار صبح! میدان ونک منتظر ما بود. هشتاد نفر که در یک نرم افزار پیام رسان از یک ماه قبل قرار گذاشته بودند تا با هم به مسافرت بروند. مقصد «ابیانه» است. روستایی در استان اصفهان. بیشتر هم سفر ها را نمی شناسم. حوالی ساعت شش صبح از تهران خارج شدیم. هر ۲ اتوبوس رنگی فسفری داشتند  که به سبز می زد. راننده ها لباس یونیفرم سفیدی به تن کرده بودند . بساط احوالپرسی در ساعت اول حسابی گرم بود. همان بوی معمول اتوبوس های ترمینال در فضای خودرو روی اعصاب رژه می رفت. ترکیبی از سیگار ،عرق و گرما.این موضوع تحمل را سخت تر می کرد. قدیم ترها اتوبوس های این شکلی خیلی ارج و قرب داشتند.

 صندلی جلو خانم میانسالی بود که با خواهر و دخترانشان آمده بودند. دختر یکی از همین خانم ها «لیدر» تور بود. من هم که با عباس و خانواده اش به مسافرت اضافه شده بودم در صندلی های میانه اتوبوس مستقر شدم. عباس شوخ است. مخصوصا در دورهمی ها. از همان شروع حرکت در راهروی اتوبوس ایستاده بود . صدای موسیقی از باند کوچکی که به همراه داشت به شکل بلندی پخش می شد. موزیکی که حرکات موزونی را هم به همراه داشت. عباس «لیدر» گروه را «لودر» صدا می کرد. سودابه هم همیشه با لبخند به شوخی های عباس جواب میداد. 

برای رسیدن به ابیانه باید از اتوبان قم می رفتیم. صبحانه را که از قبل آماده کرده بودیم در اولین توقفگاه حوالی ساعت هشت صبح خوردیم. حضور عباس در بین ما دلیل کافی برا صرف یک صبحانه با چاشنی خنده بود.گرما هر لحظه بیشتر می شد و از دریچه کولر اتوبوس نمی شد توقعی داشت. 

ساعت به حوالی یک ظهر رسیده بود . تابلوی نطنز را دیدم.از اتوبوس دیگر خبر می رسید که وضعیت گرما وخیم تر است. ضبط ماشین شان هم بر حسب اتفاقی که همیشه در اینگونه سفرها می افتد، خراب است.  نطنز ناخودآگاه ذهن را متوجه ظریف و داستان ۱+۵ می کند. اتوبوس راهش را به سمت راست جاده کج کرد و وارد جاده ای شد که ابتدای آن زده بود: روستای ابیانه ۳۰ کیلومتر.

بافت گیاهی بیابان اطراف جاده دیگر کویری نبود. رودخانه نصفه نیمه ای از میان بوته های سبز و درختان گز روان شده است. جاده حالا دیگر پیچ و خم پیدا کرده . سربالایی نفس اتوبوس فسفری را بریده بود. صبر مسافران هم به دقایق پایانی خود می رسید. هر چند عباس هنوز سراغ صندلیش نیامده و در راهروی ماشین مشغول اعمال خلاف شرع می باشد. جاده تپه های سنگی را بالا می خزید. دنده برگردان های آقای راننده هم تلاش بیهوده ای برای افزایش سرعت اتوبوس بودند. ساعت ۱۴ را نشان میداد که در ورودی روستا توقف کردیم. ظاهرا اتوبوس بعدی در راه جوش آورده و فعلا معطل هستند. 

با راهنمایی لیدر وارد روستا شدیم. ابیانه ، این آبادی دیرپا در ۴۰ کیلومتری شمال غربی نطنز و در ۲۲ کیلومتری غرب جاده نطنز کاشان با ارتفاع ۲۲۲۰ متر از سطح دریا قراردارد. روستای ابیانه در دره ای بکر و دست نخوره و سرسبز قرار گرفته است. روستایی با خانه های قدیمی که نشان از معماری ایرانی و اسلامی در هم آمیخته ای با نماهای کاهگلی قرمز دارد.زیر طاق هایی سفید و پنجره های مشبک زیبای چوبی که جلوه هایی از تاریخ در دل خود دارد.

در مورد قدمت روستا اختلاف نظر وجود دارد. گروهی ابیانه را هم عصر سیلک کاشان(۱) می دانند.گویش مردم ابیانه ریشه اوستایی دارد و ترکیبی از واژه های پهلوی ، اشکانی و هخامنشی ست. نام ابیانه از واژه «ویونا» به معنی بیدستان گرفته شده است. در زبان محلی درخت بید را «وی» می نامند. گویا در گذشته در اینجا انبوهی از درختان بید وجود داشته است.

 

برروی ادامه مطلب کلیک کنید.

  ادامه مطلب ...